تا ابد در قلبمی
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت: ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد...حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش میگفت:میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات...حتی برای دیدنمم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم... آرام آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید… چشمانش را باز کرد...دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت: نگران نباشید، پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید...درضمن این نامه...